نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عاشقانه و آدرس rezakatar.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





[ پنج شنبه 29 تير 1391 ] [ 10:33 ] [ رضاخطر ]

[ چهار شنبه 28 تير 1391 ] [ 9:53 ] [ رضاخطر ]

[ سه شنبه 27 تير 1391 ] [ 10:26 ] [ رضاخطر ]

[ سه شنبه 27 تير 1391 ] [ 10:12 ] [ رضاخطر ]


دلم یک آلزایمر خفیف می خواهد

آنقدر که یادم نرود

به نفعم است که به چند زبان زنده ی دنیا سکوت کنم . . .

.

.

.

این موهبت الهی ست صبح چشم بگشایی و یادت بیاید

دوستی داری آبی تر از آسمان ، زلالتر از شبنم و روشنتر از صبح . . .

.

.

.

کفرم را که در می آوری ، ایمانم به عشق بیشتر میشود !

.

.

.

عشق فراموش کردن نیست ،بخشیدن است

گوش کردن نیست ، درک کردن است

دیدن نیست ، احساس کردن است

جا زدن و کنار کشیدن نیست صبر کردن و ادامه دادن است

حتی تنها  . . .

.

.

.

به روزها دل مبند ، روزها به فصل که میرسند رنگ عوض میکنند

با شب بمان ، شب گرچه تاریک است ، لیکن همیشه یک رنگ است . . .

.

.

.

گاهی اوقات باید خدا رو شکر کنی

یا اصلا بغلش کنی و ببوسیش

که به چیزی که یه روزی میخواستی نرسیدی …

.

.

.

ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر / به مرام تو گرفتار و به یاد تو اسیر . . .

.

.

.

من چه تنها و غریبم بی تو در دریای هستی ، ساحلم شو غرق گشتم بی تو در شبهای مستی

.

.

.

هرکس به میزانی که “تنهایی” نیاز دارد عظمت دارد و بی نیاز تر است

.

.

.

رفتی و ندیدی که چه محشر کردم ، با اشک تمام کوچه را تر کردم

وقتی که شکست بغض تنهایی من ، وابستگی ام را به تو باور کردم . . .

.

.

.

من آن گلبرگ مغرورم نمیمیرم ز بی آبی

ولی بی دوست میمیرم در این مرداب تنهایی

.

.

.

وصال در عشق بس چه دارد حیرانی ، من نگویم رسیدم به وصال

اما دیده ام ناله ی عاشقی در تنهایی ، گریان سخن می گفت ،

می کرد حق حق و بی تابی ، ای کاش می شد اینگونه عاشق شد

[ دو شنبه 26 تير 1391 ] [ 22:53 ] [ رضاخطر ]

شیر نری دلباخته‏ی آهوی ماده شد.

شیر نگران معشوق بود و می‏ترسید بوسیله‏ حیوانات دیگر دریده شود.
از دور مواظبش بود…
پس چشم از آهو برنداشت تا یک بار که از دور او را می نگریست،
شیری را دید که به آهو حمله کرد. فوری از جا پرید و جلو آمد.
دید ماده شیری است. چقدر زیبا بود، ...

گردنی مانند مخمل سرخ و بدنی زیبا و طناز داشت.
با خود گفت: حتما گرسنه است. همان جا ایستاد و مجذوب زیبایی ماده شیر شد.
و هرگز ندید و هرگز نفهمید که آهو خورده شد…
نتیجه اخلاقی : هیچ وقت به امید معشوقتون نباشید !! و در دنیا رو سه  چیز حساب نکنید اولی خوشگلی تون دومی معشوقتون و سومی را یادم رفت. اها اینکه تو یاد کسی بمونید وقتی لازمه .

[ دو شنبه 26 تير 1391 ] [ 22:45 ] [ رضاخطر ]

[ دو شنبه 26 تير 1391 ] [ 22:40 ] [ رضاخطر ]

[ دو شنبه 26 تير 1391 ] [ 22:5 ] [ رضاخطر ]

[ دو شنبه 26 تير 1391 ] [ 22:0 ] [ رضاخطر ]

فقط دوستي و رفاقت هست كه اتحاد و يك دستي به وجود مياره اونايي كه تنها هستن يا عاشقاي دل شكسته هستن كه ديگه بريدن و ناي بلند كردن سرشونم ندارم ويا اونايي كه آدم نيستن آنتن هستن

اگه عاشقي اگه آنتني بيخيال شو و دست از تنها بودن و نامردي بردار كلمه ي رفاقتو واسه خودت تفسير كن

جانتوواسه رفيقت بده تا دوستتم به خاطر تو جانشو بده اينطوري هست كه جاني گرفته نميشود و اگه گرفته شود ماله همه گرفته ميشود چون همه يكي هستن فقط در ظاهري متفاوت و باطني پاك و دوست پرور

دوست خوبه من هميشه پاي رفاقتت صادق بمون و دربدترين شرايطم دوستتو تنها نذار تنهايي ماله خداست نه ماله آدما با هم يكي باشيد و موفق باشيد.

[ دو شنبه 26 تير 1391 ] [ 21:22 ] [ رضاخطر ]

بگذآر سُوکت قآنون زندگی مَن بآشد…

[ دو شنبه 26 تير 1391 ] [ 21:20 ] [ رضاخطر ]

هیچکس با من نیست !…



مانده ام تا به چه اندیشه کنم…



مانده ام در قفس تنهایی…



در قفس میخوانم…



چه غریبانه شبی ست…



شب تنهایی من!…

[ دو شنبه 26 تير 1391 ] [ 21:18 ] [ رضاخطر ]
 
زیباست بخاطر توزیستن وبرای توماندن وبه پای تو سوختن و



چه تلخ وغم انگیزاست دوراز تو بودن برای تو گریستن وبه



عشق ودنیای تو نرسیدن ای کاش می دانستی بدون تو وبه دور



ازدستهای مهربانت زندگی چه ناشکیباست


[ دو شنبه 26 تير 1391 ] [ 21:17 ] [ رضاخطر ]

زندگي بي عشق مانند درياي بي آب و موج هست عشق هديه ي خداوند به انسان هاست خدا عشقو در وجود تمام موجوداتش قرارداد تا زندگي ادامه داشته باشد و حياط جريان پيدا كند عشق هست كه دل هارو به هم ميرسونه عشق هست كه معجزه ميكنه و اما شكست عشق هست كه ويران ميكنه

دل شكستن ممنوع

[ دو شنبه 26 تير 1391 ] [ 20:51 ] [ رضاخطر ]

[ دو شنبه 26 تير 1391 ] [ 20:24 ] [ رضاخطر ]

[ دو شنبه 26 تير 1391 ] [ 20:15 ] [ رضاخطر ]

****   مراحل ساخت فنداسیون ساختمان های اسکلت فلزی

نکات اجرایی زیر سازی پی :

فرض کنید یک پروژه اسکلت فلزی را بخواهیم به اجرا در آوریم ، مراحل اولیه  اجرایی شامل ساخت پی مناسب است که در کلیه پروژه ها تقریبا یکسان اجرا می شود، اما قبل از شرح مختصر مراحل ساخت پی ، باید توجه داشت که ابتدا نقشه فنداسیون را روی زمین پیاده کرد و برای پیاده کردن دقیق آن بایستی جزئیات لازم در

نقشه مشخص گردیده باشد. از جمله سازه به شکل یک شیکه متشکل از محورهای عمود بر هم تقسیم شده باشد و موقعیت محورهای مزبور نسبت به محورها یا نقاط مشخصی نظیر محور جاده ، بر زمین بر ساختمان مجاور و غیره تعیین شده باشد.( معمولا محورهای یک امتداد با اعداد 3،2،1و... شماره گذاری می شوند و محورهای امتداد دیگر با حروف  C-B-A و ... مشخص می گردند. همچنین باید توجه داشت ستونها و فنداسیونهایی را که وضعیت مشابهی از نظر بار وارد شده دارند ، با علامت یکسان نشان می دهند : ستون را با حرف C  و فنداسیون را با حرف F نشان میدهند . ترسیم مقاطع و نوشتن رقوم زیر فنداسیون ، رقوم روی فنداسیون ، ارتفاع قسمت های محتلف پی ، مشخصات بتن مگر ، مشخصات بتن ، نوع و قطر کلی که برای بریدن

میلگرد ها مورد نیاز است باید در نقشه مشخص باشد. قبل از پیاده کردن نقشه روی زمین اگر زمین ناهموار بود یا دارای گیاهان و درختان باشد ، باید نقاط مرتفع ناترازی که مورد نظر است برداشته شود و محوطه از کلیه گیاهان و ریشه ها پاک گردد.سپس شمال جغرافیایی نقشه را با جهت شمال جغرافیایی محلی که قرار است پروژه در آن اجرا شود منطبق می کنیم ( به این کار توجیه نقشه می گویند) پس از این کار ، یکی از محورها را (محور طولی یا عرضی ) که موقیعت آن روی نقشه مشخص شده است ، بر روی زمین ، حداقل با دو میخ در ابتدا و انتها ،

پیاده می کنیم که به این امتداد محور مبنا گفته می شود ؛ حال سایر محورهای طولی و عرضی را از روی محور مبنا مشخص می کنیم ( بوسیله میخ چوبی یا فلزی روی زمین ) که با دوربین تئودولیت و برای کارهای کوچک با ریسمان کار و متر و گونیا و شاغول اجرا می شود. حال اگر بخواهیم محل فنداسیون را خاکبرداری کنیم

به ارتفاع خاکبرداری احتیاج داریم که حتی اگر زمین دارای پستی و بلندی جزئی باشد نقطه ای که بصورت مبنا (B.M) باید در محوطه کارگاه مشخص شود ( این نقطه بوسیله بتن و میلگرد در نقطه ای که دور از آسیب باشد ساخته می شود). نکات فنی و اجرایی مربوط به خاکبرداری: داشتن اطلاعات اولیه از زمین و نوع خاک از قبیل : مقاومت فشاری نوع خاک بویژه از نظر ریزشی بودن ، وضعیت آب زیر زمینی ، عمق یخبندان و سایر ویژگیهای فیزیکی خاک که با آزمایش از خاک آن محل مشخص می شود ، بسیار ضروری است. در خاکبرداری پی هنگام اجرا زیر زمین ممکن است جداره ریزش کند یا اینکه زیر پی مجاور خالی شود که با وسایل مختلفی باید

شمع بندی و حفاظت جداره صورت گیرد ؛ به طوری که مقاومت کافی در برابر بارهای وارده داشته باشد یکی از راه حلهای جلوگیری از ریزش خاک و پی ساختمان مجاور، اجرای جز به جز است  که ابتدا محل فنداسیون ستونها اجرا شود و در مرحله بعدی، پس از حفاری تدریجی ، اجزای دیگر دیوار سازی انجام گیرد.

نکات فنی و اجرایی مربوط به خاکریزی و زیر سازی فنداسیون :

 

 

 

 چاههای متروکه با شفته مناسب پر می شوند و در صورت برخورد محل با قنات متروکه ، باید از پی مرکب یا پی تخت استفاده کرد یا روی قنات را با دال بتن محافظ پوشاند. از خاکهای نباتی برای خاکریزی نباید استفاده کرد . ضخامت قشرهای خاکریز برای انجام تراکم 15 تا 20 سانتیمتر است . برای انجام تراکم باید مقداری آب به خاک

اضافه کنیم و با غلتکهای مناسب آن را متراکم نمایی ، البته خاکریزی و تراکم فقط برای محوطه سازی و کف سازی است و خاکریزی زیر فنداسیون مجاز نمی باشد. در برخی موارد ، برای حفظ زیر بتن مگر ، ناچار به زیر سازی فنداسیون هستیم ، اما ممکن است ضخامت زیر  سازی  کم باشد ( حدود 30 سانتیمتر ) در این صورت می توان با افزایش ضخامت بتن مگر زیر سازی را انجام داد و در صورت زیاد بودن ارتفاع زیر سازی ، می توان با حفظ اصول فنی لاشه چینی سنگ با ملات ماسه سیمان انجام داد.

بتن مگر چیست؟

بتن با عیار کم سیمان زیر فنداسیون که بتن نظافت نیز نامیده می شود معمولا به ضخامت 10 تا 15 سانتیمتر و از هر طرف 10 تا 15 سانتیمتر بزرگتر از خود فنداسیون ریخته میشود.

قالب بندی فنداسیون چگونه است؟

قالب بندی باید از تخته سالم بدون گره به ضخامت حداقل 5 . 2 سانتیمتر یا ورقه های فلزی صاف یا از قالب آجری (تیغه 11 سانتیمتری آجری یا 22 با اندود ماسه سیمان برای جلوگیری از خروج شیره بتن ) صورت گیرد. لازم به یادآوری است که پی های عادی می توان با قرار دادن ورقه پلاستیکی ( نایلون) در جداره خاکبرداری از آن به عنوان قالب استفاده کرد.

تذکر: در آرماتور بندی فاصله میله گردها تا سطح آزاد بتن در مورد فنداسیون نباید از 4 سانتیمتر کمتر باشد.

****  چگونگی اجراء و نصب پیچهای مهاری ( بولت) و صفحه کف ستونی (Baseplate) :

ابتدا دلایل استفاده از صفحه کف ستونی و بولت را توضیح می دهم :

ستونهای یک ساختمان اسکلت فلزی ، نقش انتقال دهنده بارهای وارد شده را به فنداسیون (به صورت نیروی فشاری ، کششی ، برشی یا لنگر خمشی) به عهده دارند.

در این میان ، ستون فلزی با صفحه ای  فلزی که از یک سو با ستون و از سوی دیگر با بتن درگیر شده است روی فنداسیون قرار می گیرد. توجه به اینکه ستون فلزی به علت مقاومت بسیار زیاد تنشهای بزرگی را تحمل می کند و بتن قابلیت تحمل این تنشها را ندارد ؛ بنابراین صفحه ستون واسطه ای است که ضمن افزایش سطح تماس ستون با پی ، سبب می گردد توزیع نیروهای ستون در خد قابل تحمل برای بتن باشد.

کار اتصال صفحه زیر ستونی با بتن بوسیله میله مهار (بولت Bolt) صورت می گیرد و برای ایجاد اتصال ، انتهای آن را خم می کنیم و مقدار طول بولت را محاسبه تعیین می کند. تعداد بولت ها بسته به نوع کار از دو عدد به بالا تغییر می کند، حداقل قطر این میله های مهاری میلگرد نمره 20 است ؛ در حالی که صفحه تنها فشار را تحمل می کنر ، بولت نقش عمده ای ندارد و تنها پایه را در محل خود ثابت نگه می دارد . نکته مهم هنگام نصب ستون بر روی صفحه تقسیم فشار این است که حتما انتهای ستون سنگ خورده و صاف باشد تا تمام نقاط مقطع ستون بر روی صفحه بیس پلیت بنشیند و عمل انتقال نیرو بخوبی انجام پذیرد . از آنجا که علاوه بر فشار ، لنگر نیز بر




ادامه مطلب
[ دو شنبه 26 تير 1391 ] [ 14:56 ] [ رضاخطر ]

وقایع شب عاشورا

یك شب مهلت براى راز و نیاز

پس عباس علیه‏السلام نزد سپاهیان دشمن بازگشت و از آنها شب عاشورا را - براى نماز و عبادت - مهلت خواست. عمربن سعد در موافقت با این درخواست، مردد بود، و سرانجام از لشكریان خود پرسید كه: چه باید كرد؟!

عمرو بن حجاج گفت: سبحان الله! اگر اهل دیلم (كنایه از مردم بیگانه) و كفار از تو چنین تقاضایى مى‏كردند سزاوار بود كه با آنها موافقت كنى!

قیس بن اشعث گفت: درخواست آنها را اجابت كن، به جان خودم سوگند كه آنها صبح فردا با تو خواهند جنگید.

ابن سعد گفت: به خدا سوگند كه اگر بدانم چنین كنند، هرگز با درخواست آنها موافقت نكنم.(1)

و عاقبت، فرستاده ابن سعد به نزد عباس بن على علیه‏السلام آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت مى‏دهیم، اگر تسلیم شدید شما را به نزد عبیدالله بن زیاد خواهیم فرستاد! و اگر سر باز زدید، دست از شما بر نخواهیم داشت.(2)

خطبه امام علیه‏السلام شب عاشورا

امام علیه‏السلام یاران خود را نزدیك غروب به نزد خود فراخواند.

على بن الحسین علیه‏السلام مى‏فرماید: من نیز خدمت پدرم رفتم تا گفتار او را بشنوم در حالى كه بیمار بودم، پدرم به اصحاب خود مى‏فرمود:

"اثنى على الله احسن الثنأ و احمده على السرأ و الضرأ، اللهم انى احمدك على ان اكرمتنا بالنبوة و جعلت لنا اسماعا و ابصارا و افئده و علمتنا القرآن و فقهتنا فى الدین فاجعلنا لك من الشاكرین، اما بعد فانى لا اعلم اصحابا او فى ولا خیرا من اصحابى ولا اهل‌بیت ابر ولا اوصل من اهل‌بیتى فجزاكم الله جمیعا عنى خیرا. الا و انى لاظن یومنا من هؤلأ الاعدأ غدا و انى قد اذنت لكم جمیعا فانطلقوا فى حل لیس علیكم منى ذمام، هذا اللیل قد غشیكم فاتخذوه و جملا و لیاخذ كل رجل منكم بید رجل من اهل‌بیتى فجزاكم الله جمیعا ثم تفرقوا فى البلاد فى سوادكم و مدائنكم حتى یفرج الله فان القوم یطلبوننى و لو اصابونى لهوا عن طلب غیرى."(3)

خداى را ستایش مى‏كنم بهترین ستایش‌ها و او را سپاس مى‏گویم در خوشى و ناخوشى. بار خدایا! تو را سپاسگزاریم كه ما را به نبوت گرامى داشتى و علم قرآن و فقه دین را به ما كرامت فرمودى و گوشى شنوا و چشمى بینا و دلى آگاه به ما عطا كردى، ما را از زمره سپاسگزاران قرار بده. من یارانى بهتر و با وفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم و اهل‌بیتى فرمانبردارتر و به صله رحم پاى بندتر از اهل‌بیتم نمى‌شناسم، خدا شما را به خاطر یارى من جزاى خیر دهد! من مى‏دانم كه فردا كار ما با اینان به جنگ خواهد انجامید. من به شما اجازه مى‏دهم و بیعت خود را از شما بر مى‏دارم تا از سیاهى شب براى پیمودن راه و دور شدن از محل خطر استفاده كنید و هر یك از شما دست یك تن از اهل‌بیت مرا بگیرید و در روستاها و شهرها پراكنده شوید تا خداوند فرج خود را براى شما مقرر دارد. این مردم، مرا مى‏خواهند و چون بر من دست یابند با شما كارى ندارند.

پاسخ یاران امام علیه‏السلام

برادران امام و فرزندان و برادرزادگان او و فرزندان عبدالله بن جعفر (فرزندان حضرت زینب علیهاالسلام) به امام عرض كردند: ما براى چه دست از تو برداریم؟ براى این كه پس از تو زنده بمانیم؟! خدا نكند كه هرگز چنین روزى را ببینیم.

ابتدا عباس بن على علیه‏السلام این سخن را گفت و بعد دیگران از او پیروى كردند و جملاتى همانند، بر زبان راندند.

پس امام علیه‏السلام روى به فرزندان عقیل نمود و فرمود: شما را كشته شدن مسلم كافى است، بروید كه من شما را اذن دادم.

آنها گفتند: سبحان الله! مردم چه مى‏گویند؟! مى‏گویند ما بزرگ و سالار خود و عموزادگان خود كه بهترین مردم بودند در دست دشمن رها كردیم و با آنها به طرف دشمن تیرى رها نكردیم و نیزه و شمشیرى علیه دشمن به كار نبردیم!! نه! به خدا سوگند چنین نكنیم، بلكه خود و اموال و اهل خود را فداى تو سازیم و در كنار تو بجنگیم و هر جا كه روى كنى با تو باشیم، ننگ باد بر زندگى پس از تو.

سپس مسلم بن عوسجه بپا خاست و گفت: بهانه ما در پیشگاه خدا براى تنها گذاردن تو چیست؟! به خدا سوگند این نیزه را در سینه آنها فرو برم و تا دسته این شمشیر در دست من است بر آنها حمله كنم، و اگر سلاحى نداشته باشم كه با آن بجنگم سنگ برداشته و به طرف آنها پرتاب مى‏كنم، به خدا سوگند كه ما تو را رها نكنیم تا خدا بداند كه حرمت پیامبر را در غیبت او درباره تو محفوظ داشتیم، به خدا قسم اگر بدانم كه كشته مى‏شوم و بعد زنده مى‏شوم و سپس مرا مى‏سوزانند و دیگر بار زنده مى‏گردم و سپس در زیر پاى ستوران بدنم در هم كوبیده مى‏شود و تا هفتاد بار این كار را در حق من روا بدارند، هرگز از تو جدا نگردم تا در خدمت تو به استقبال مرگ بشتابم، و چرا چنین نكنم كه كشته شدن یك بار است و پس از آن كرامتى است كه پایانى ندارد.

پس از او زهیربن قین برخاست و گفت: به خدا سوگند دوست دارم كشته شوم، باز زنده گردم، و سپس كشته شوم، تا هزار مرتبه، تا خدا تو را و اهل‌بیت تو را از كشته شدن در امان دارد!

و بعد از زهیر گروه دیگرى از اصحاب سخنانى حماسى بر زبان جارى كردند، و امام علیه‏السلام در حق آنها دعاى خیر فرمود و به خیمه خود بازگشت.

محمدبن بشیر

در شب عاشورا به محمدبن بشیر حضرمى خبر دادند كه فرزندت در سر حد رى اسیر شده است، او در پاسخ گفت: ثواب مصیبت او و خود را از خداى متعال آرزو مى‏كنم و دوست ندارم كه فرزندم اسیر باشد و من بعد از او زنده بمانم.

امام حسین علیه‏السلام چون سخن او را شنید، فرمود: خدا تو را بیامرزد، من بیعت خود را از تو برداشتم، بر و در رهایى فرزندت از اسارت بكوش.

محمدبن بشیر گفت: در حالى كه زنده هستم طعمه درندگان گردم اگر چنین كنم و از تو جدا شوم.

امام علیه‏السلام فرمود: پس این لباس‌ها را به فرزندت كه همراه توست بده تا در نجات برادرش به مصرف برساند.

نوشته‏اند كه: امام پنج جامه به او داد كه هزار دینار ارزش داشت.(6)


مرگ از عسل شیرین‏تر است

قاسم بن حسن علیه‏السلام به امام علیه‏السلام عرض كرد: آیا من هم در شمار شهیدانم؟

امام علیه‏السلام با عطوفت و مهربانى فرمود: اى فرزندم! مرگ در نزد تو چگونه است؟

عرض كرد: اى عمو! مرگ در كام من از عسل شیرین‏تر است!

و چه زیبا است این شعر در توصیف این نوجوان:

گرچه من خود كودكى نو رسته‏ام           لیك دست از زندگانى شسته‏ام

كرده در روز ولادت مام من   باز با شهد شهادت كام من

امام علیه‏السلام فرمود: عمویت به فداى تو باد! آرى تو نیز از شهیدان خواهى بود آن هم پس از رنجى سخت، و پسرم عبدالله نیز كشته خواهد شد.

قاسم گفت: اى عمو! مگر لشكر دشمن به خیمه‏ها هم حمله مى‏كنند تا عبدالله شیرخوار هم شهید شود؟!

امام علیه‏السلام فرمود: عمویت به فدایت تو باد! عبدالله كشته خواهد شد هنگامى كه دهانم از شدت عطش خشك شود و به خیمه‏ها آمده آب با شیر طلب كنم و چیزى نیابم، فرزندم عبدالله را طلب مى‏كنم تا از رطوبت دهانش بنوشم، چون او را نزد من آوردند قبل از آن كه لبانم را بر دهان او بگذارم، شقاوت پیشه‏اى از لشكریان دشمن، گلوى فرزند شیر خوارم را با تیر پاره كند و خون او بر دستانم جارى شود، آنگاه است كه دست به آسمان بلند كنم و از خدا طلب صبر نمایم و به ثواب او دل بندم، در این حال نیزه‏هاى دشمن مرا به سوى خود خواند و آتش از خندق پشت خیمه‏ها زبانه كشد و من بر آنها حمله خواهم كرد و آن لحظه، تلخ‏ترین لحظه دنیاست و آنچه خدا خواهد، واقع شود.

على بن الحسین علیه‏السلام فرمود: قاسم با شنیدن این سخنان زار زار گریست و ما نیز گریستیم و بانگ شیون و زارى از خیمه‏ها بلند شد.

 

ایستادگى تا مرز شهادت

از على بن الحسین علیه‏السلام نقل شده است كه فرمود: چون پدرم به اصحاب فرمودند كه بیعت خود را از شما برداشتم و شما آزاد هستید، اصحاب و یاران آن حضرت بر فداكارى و وفادارى خود تا مرز شهادت در كنار امام پافشارى نمودند.

امام در حق آنها دعا كرده فرمودند: سرهاى خود را بلند كنید و جایگاه خود را ببینید! یاران و اصحاب امام نظر كرده و جایگاه و مقام خود را در بهشت مشاهده كردند و امام علیه‏السلام منزلت رفیع هر كدام را به آنها نشان مى‏داد.(8)

بعد از این معجزه امام علیه‏السلام بود كه اصحاب با سینه‏هاى فراخ و صورت‌هاى بر افروخته به استقبال نیزه‏ها و شمشیرها مى‏رفتند تا زودتر به جایگاهى كه در بهشت دارند، برسند.(9)

 

حفر حندق در اطراف خیام

امام علیه‏السلام فرمان داد تا مقدارى چوب و نى كه در پشت خیمه‏ها بود، در محلى كه اصحاب امام در شب عاشورا مانند خندق در اطراف خیمه‏ها حفر كرده بودند، بریزند، زیرا هر لحظه احتمال شبیخون دشمن از پشت خیمه‏ها مى‏رفت. امام علیه‏السلام دستور داد به محض حمله دشمن، آن چوب‌ها و نى‏ها را آتش زنند تا راه ارتباطى دشمن با خیمه‏ها قطع شود و فقط از یك قسمت كه یاران امام مستقر بودند، نبرد صورت پذیرد، و این تدبیر براى اصحاب امام بسیار سودمند بود.

تحكیم مواضع

امام علیه‏السلام از خیمه بیرون آمد و به اصحاب فرمان داد كه خیمه‏ها را نزدیك یكدیگر قرار داده و طناب بعضى را در بعض دیگر ببرند و لشكر دشمن را در روبروى خود قرار داده و خیمه‏ها را در پشت سر و طرف راست و چپ خود قرار دهند به گونه‏اى كه خیمه‏ها در سه طرف آنها قرار بگیرد و اصحاب امام فقط از قسمت روبرو با دشمن مواجه شوند. سپس امام و یارانش به جایگاه خود بازگشتند و تمام شب را به نماز گزاردن و استغفار و دعا و تضرع سپرى كردند و آن شب اصلاً نخوابیدند.

غسل شهادت

امام علیه‏السلام حضرت على اكبر را با سى نفر سواره و بیست نفر پیاده فرستاد تا آب آوردند، آنگاه روى به یاران خود نموده و فرمودند: برخیزید و آب بنوشید كه این آخرین توشه شماست، و وضو گرفته و غسل كنید و لباس‌هاى خود را بشوئید تا كفن شما باشد.

اشعار امام علیه‏السلام

على بن الحسین علیه‏السلام مى‏گوید: من شب عاشورا در كنارى نشسته بودم و عمه‏ام زینب نیز نزد من بود و مرا پرستارى مى‏كرد، ناگهان پدرم برخاست و به خیمه دیگرى رفت و جوین(14) غلام ابى ذر غفارى در خدمت آن حضرت بود و شمشیر او را اصلاح مى‏كرد، و پدرم این اشعار را مى‏خواند:

"یا دهر اف لك من خلیلكم لك بالاشراق و الاصیل من صاحب و طالب قتیلو الدهر لا یقنع بالبدیل و انما الامر الى الجلیلو كل حى سالك سبیلى."

این اشعار را پدرم دو یا سه بار تكرار كرد، من مقصود او را یافتم، پس بغض گلویم را گرفت ولى خوددارى كرده و سكوت كردم و دانستم كه بلا نازل گردیده است. اما عمه‏ام زینب چون اشعار امام را شنید به خاطر رقت قلب و احساس لطیفى كه داشت نتوانست خود را نگاه دارد و بپا خاست در حالى كه لباسش به زمین كشیده مى‏شد، نزد پدرم رفت و گفت: واى از این مصیبت! اى كاش مرا مرگ در كام خود مى‏گرفت و زندگانى مرا تمام مى‏كرد! امروز مادرم فاطمه، و پدرم على، و برادرم حسن در كنارم نیستند، اى جانشین گذشتگان و پناه بازماندگان.

پس امام حسین علیه‏السلام به سوى خواهر نگریست و فرمود: خواهرم! شكیبایى تو را شیطان نرباید! و چشمان آن حضرت را اشك فرا گرفت و گفت: اگر مرغ قطا را به حال خود گذارده بودند، مى‏خوابید.

عمه‏ام گفت: آیا تو را به ستم خواهند كشت و این دل مرا بیشتر جریحه‌دار كرده و مى‏سوزانند؟! پس به روى خود سیلى زد و گریبان چاك كرد و بیهوش افتاد.

امام حسین علیه‏السلام برخاست و آب بر رویش پاشید تا به هوش آمد و فرمود: اى خواهر! تقواى خدا را پیشه كن و به شكیبایى خود را تسلى ده و بدان كه اهل زمین مى‏میرند و اهل آسمان نمى‌مانند و هر چیزى فانى شود مگر خدا، همان خدایى كه خلق را به قدرت خود آفرید و باز آنها را برانگیزاند و باز گرداند و او خداى فرد و واحد است، پدرم بهتر از من، مادرم بهتر از من و برادرم بهتر از من بودند و رفتند، من و هر مسلمانى باید از رسول خدا سرمشق بگیریم و در بلاها و مصیبت‌ها عنان اختیار خود را از دست ندهیم.

امام علیه‏السلام خواهر خود را با اینگونه سخنان تسلى داد و به او گفت: تو را به خدا كه در مصیبت من گریبان خود را چاك مزن، و صورت خود را مخراش، و پس از شهادتم شیون و زارى مكن.

على بن الحسین علیه‏السلام مى‏گوید: پس از این كه عمه‏ام آرام گرفت پدرم او را در كنار من نشانید.

 

پیوستن گروهى به امام علیه‏السلام

نوشته‏اند: سى نفر از اهل كوفه كه در لشكر عمر بن سعد بودند به او گفتند: چرا هنگامى كه فرزند دختر رسول خدا به شما سه مسأله را پیشنهاد مى‏كند تا جنگى در نگیرد، شما هیچ كدام را نمى‌پذیرید؟! و پس از این اعتراض، از لشكر ابن سعد جدا شده و به اردوى امام پیوستند.(18)

 

بریر و ابو حرب سبیعى

ضحاك بن عبدالله مشرقى مى‏گوید: چون شب فرا رسید، امام حسین علیه‏السلام و اصحابش تمامى شب را به نماز و استغفار و دعا و تضرع و درگاه الهى بسر بردند.

گروهى از سواره نظام ابن سعد كه شبانه نگهبانى مى‏دادند در اول شب از كنار خیمه‏هاى ما گذشتند در حالى كه امام حسین علیه‏السلام این آیه را تلاوت مى‏فرمود (ولا یحسبن الذین كفروا انما نملى لهم خیر لانفسهم انما نملى لهم لیزادادوا اثما و لهم عذاب مهین ما كان الله لیذر المؤمنین على ما انتم علیه حتى یمیز الخبیث من الطیب.) (19)، یكى از آنها گفت: به خداى كعبه قسم كه ما همان پاكان هستیم كه از شما جدا گردیده‏ایم!! او مى‏گوید: من او را شناختم به بریر بن خضیر گفتم: این مرد را مى‏شناسى؟

بریر گفت: نه.

گفتم: او ابو حرب سبیعى است كه عبدالله بن شهر نام دارد و مردى شوخ و دلاور است و سعیدبن قیس به علت جنایتى كه انجام داده بود او را به زندان افكند.

بریر بن خضیر به او گفت: اى فاسق! گمان مى‏كنى كه خدا تو را در زمره پاكان قرار داده است؟!

او به بریر بن خضیر گفت: تو كیستى؟!

گفت: من بریر بن خضیرم.

او گفت اى بریر! به خدا سوگند كه بر من بسیار گران است كه به دست من هلاك شوى.

بریر گفت: آیا مى‏توانى از آن گناهان بزرگى كه مرتكب شده‏اى، توبه كنى و به سوى خدا باز گردى؟ به خدا قسم كه پاكیزگان مائیم و شما همه پلیدید.

گفت: من هم بر درستى سخن تو گواهى مى‏دهم!

ضحاك بن عبدالله به او گفت: واى بر تو! این معرفت چه سودى به حال تو دارد؟!

گفت: فدایت شوم! پس چه كسى ندیم یزید بن عذره باشد كه هم اكنون با من است؟!

بریر گفت: تو مردى سفیه و نادانى، پس او بازگشت.

نگهبانان ما آن شب عزرة بن قیس احمسى و سواران او بودند.

در تدارك لقاء

امام علیه‏السلام دستور دادند تا خیمه‏اى را جهت استحمام و غسل اختصاص دهند، عبدالرحمن و بریر بن خضیر بر در آن خیمه به نوبت ایستاده بودند تا داخل شده و خود را نظافت كنند. بریر با عبدالرحمن مزاح و شوخى مى‏كرد! عبدالرحمن گفت كه: حالا وقت مزاح نیست! بریر گفت: خویشان من مى‏دانند كه من هرگز نه در جوانى و نه در كهولت، اهل شوخى نبوده‏ام ولى چون به من بشارت سعادت داده شده است سر از پا نمى شناسم و فاصله میان خود و بهشت را جز شهادت نمى‌بینم.(21)

نافع بن هلال و امام علیه‏السلام

امام در نیمه شب بیرون آمد و خیمه‏ها و تپه‏هاى اطراف را نگاه مى‏كرد، نافع بن هلال هم از خیمه بیرون آمده و به دنبال حضرت حركت مى‏كرد، امام از نافع پرسید: چرا به دنبال من مى‏آیى؟!

نافع گفت: یابن رسول الله! دیدم كه شما به طرف لشكر دشمن مى‏روید، بر جان شما بیمناك شدم.

] [ 14:53 ] [ رضاخطر ]

صف آذربایجان توصیف روی دلبــــر است      خاک پاکش تا ابـــــد بر دیده ی ما توتیاست..

فخر اِله بابـــک اگر ایران یولوندا جان و ِریر      خون سرخش قسمتی از پرچم ایران ماست

گِچدی دونیا دان دونن ، قالدی بوگوندَ جاودان    کیم دِئیر بابک اولوب بابک بیزَ راز بقاست

 

ماد کوچک باز می‌گردد به ایـــــــــران بزرگ      زین بـزرگی روزگار باســــتان آید به یاد ..

اتحاد حزب توده ، با دموکــــــــرات چموش      جمع چپ چشمان کور و ناتوان آید به یاد..

تـرک تازی در زمـیـن آتـــــــــروپـات و مـادها      بازی موش و دم شیـر ژیـــــان آید به یاد..

نام آذربایجان و مــــــــردم آن پارسی‌ست      وصله‌ی ترکی زدن از ناکســان آید به یاد..

از تمام مرزهای کشـــــورم خون می‌چکد       بس که ببریدند درد استخــــوان آید به یاد

جان من، جان شما ای مردم ایـــران‌زمین      آنچه مـی‌گویم ز تدبیـــــر جهان آید به یاد

عشق میــــهن از تمام زندگی بالاتر است     گر وطن باشــــد خدای مهربان آید به یاد

                                                                                 (محمد تقی حر آبادی)

  شاید جهان وطن بزرگی باشد      اما از زادگاه من کوچکتر است (محمد تقی حر آبادی)

 

 ..بریـــــــده از وطن خواهد تو را بخشد به بیگانه

بـریــــــده باد دستِ آن‌که مـی‌پوید خطاکــــاری

                                                              عدوی خیــــــــره‌سر این بار ترفـنـــدی دگـر دارد

                                                              که بخشـــد خاک پاکت را به ارباب دگــــــــر آری

 زبان را کرده ا‌ست آویز، سخــــــن از تجزیه راند

بگو با او که ای نادان تهی از عقل و هوشیاری

                                                             جوان‌مـردان آذربـایـجان  آگــــــــــاه و بـیــــدارنـد

                                                             و نـپـذیـرند نـیـرنـگ خیانت پیـشــــــــه‌ مـکاری..

اگر تُرک گویم نه آن آذری         که ایران اگر گوهر او گوهری"

[ دو شنبه 26 تير 1391 ] [ 14:52 ] [ رضاخطر ]

نه تو می مانی و نه اندوه

و نه هیچیک از مردم این آبادی...

به حباب نگران لب یک رود قسم،

و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،

غصه هم می گذرد،

آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...

لحظه ها عریانند.

به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.

سهراب

[ دو شنبه 26 تير 1391 ] [ 14:46 ] [ رضاخطر ]

 

عشق یعنی پاک بودن در فساد / آب ماندن در دمای انجماد . . .

.

.

.

 

در شادی من شریک باش ای ساعت / در فکر لباس شیک باش ای ساعت

تعجیل بکن ، دلم برایش تنگ است / کم عاشق تیک و تاک باش ای ساعت . . .

.

.

.

 

کل اسم های تو موبایلم رو به اسم تو تغییر دادم

حالا هرروز بهم زنگ میزنی

یکبار هم نه ، چند بار ، تازه تغییر صداهم میدی

من که میدونم تو هم دلت تنگ منه  . . .

.

.

.

همیشه در ریاضیات ضعیف بودم

سالهاست دارم حساب میکنم چگونه من بعلاوه ی تو ، شد فقط من  . . .

.

.

.

تو که با دیگرانت بود میلی / چرا یادت مرا بشکست خیلی ؟

مگر قصدت پریشانی ما بود / که عشق ما نشد مجنون و لیلی . . . ؟

.

.

.

با اینکه ازم دوری اما هر وقت دستمو میزارم رو قلبم ، میبینم سر جاتی !

.

.

.

باران که می بارد همه چیز تازه می شود

حتی داغ نبودنِ تو . . .

.

.

.

اگر تنهایی ام چشم مرا بست / اگر دل از تنم افتاد و بشکست

فدای قلب پاک آن عزیزی / که در هر جا که باشد یاد ما هست . . .

.

.

.

قدِ تو به عشق نمیرسید

غرورم را زیر پایت گذاشتم تا برسد ، اما باز هم نرسید . . .

.

.

.

گـفـت : بـگـو ضـمـایـر را

گـفـتـم : مــَن مـَن مـَن مــَن مَــن مــَن

گـفـت:فــقـط مــن ؟

گـفـتـم: بـقـیـه رفـتـه انـــد . . .

.

.

.

دگر درد دلم درمان ندارد / مسیر عاشقی پایان ندارد

مرا در چشم خود آواره کردی / نگاهت دور برگردان ندارد . . .

.

.

.

رشته ی محبت را باید به ضریح دلی بست که خیال کوچ کردن نداشته باشد . . .

.

.

.

دلم درد می کند

انگار

خام بودند

خیال هایی که به خوردم داده بودی  . . .

.

.

.

یارم از بهر فراقت به کجا سر بزنم / شوق دیدار تو دارم ، به کجا پر بزنم . . . ؟

.

.

.

 امان از این بوی پاییزی و آسمان ابری ، که آدم نه خودش میداند دردش چیست

و نه هیچ کس دیگر ، فقط میداند که هرچه هوا سردتر میشود ، دلش آغوش گرم میخواهد .

.

.

.

نیمه ی گمشده ام نیستی که با نیمه ی دیگر به جستجویت برخیزم

تو تمام گمشده ی منی . . .

.

.

.

شاید با هم بودن سخت تکرار شود

اما به یاد هم بودن را هر لحظه میتوان تکرار کرد . . . .

.

.

.

بی سر و پایم سر وپایم توباش

مانده ی راهم ره و هادی تو باش

گر برهند عالم و آدم ز من

آبر و عزّت و جاهم تو باش . . .

.

.

.

در دلم حس غریبی ست که یک مرغ مهاجر دارد

و چه اندوه عجیبی ست که در خلوت دل

یاد یک دوست نباشد که تو را غرق تماشا سازد . . .

.

.

.

قلبم تهی ز شوق و رنگ / قلبم را جنگ آب و نهنگ

قلبم تباه ز تاریکی و ننگ / قلبم مرده درآغوش سنگ . . .

.

.

.

پاهایم را که درون آب می زنم، ماهی ها جمع می شوند

شاید این ها هم فهمیده اند / عمری “طعمه روزگار”بوده ام . . .

.

.

.

بی تو اما عشق بی معناست ، می دانی؟

دستهایم تا ابد تنهاست ، می دانی؟

آسمانت را مگیر از من ، که بعد از تو

زیستن یک لحظه هم ، بی جاست ، می دانی؟

 

 

 

[ دو شنبه 26 تير 1391 ] [ 14:45 ] [ رضاخطر ]

 

میگذرد روزی این شبهای دلتنگی ، میگذرد روزی این فاصله و دوری، میگذرد روزهای بی قراری و انتظار ، میرسد همان روزی که به خاطرش گذراندیم فصلها را بی بهار ، و از ترس اینکه بهم نرسیم شب تا صبح را اشک میریختیم

 

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

 

تا عشق تو آمد در قلبم، تو رفتی ، تا آمدم بگویم نرو ،رفته بودی ، تا خواستم فراموشت کنم خودم را فراموش کردم

 

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

 

این من هستم که وفادار خواهم ماند ، این تو هستی که تنها بی وفایی از تو جا خواهد ماند!

این من هستم که آخرش میسوزم ، این تو هستی که میروی و من با چشمهای خیس به آن دور دستها چشم میدوزم

 

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

 

همیشه جایی بود که با دیدنش یاد تو در خاطرم زنده میشد ، همیشه آهنگی بود که با شنیدنش حرفهایت در ذهنم تکرار میشد

آن لحظه ها همیشگی نبود ، عشق تو در قلبم ماندنی نبود ، بودنت در کنارم تکرار نشدنی بود!

 

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

 

اگر بدانی جایگاهت کجاست ، مرا باور میکنی

اگر بدانی چقدر دوستت دارم ، درد مرا درمان میکنی

تو عزیزی برایم ، تو بی نظیری برایم ، حرف دلم به تو همین است ، قلبت می ماند تا آخرین نفس برایم

 

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

 

از خدا دیگر هیچ نمیخواهم ، دیگر هیچ آرزویی ندارم ، رویایم را میخواستم که به آن رسیدم ، دنیا را میخواستم که آن را به دست آوردم ، رویایی که همان دنیای من است، و تویی که همان دنیای منی….

 

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

 

خورشید بتابد یا نتابد، ماه باشد یا نباشد، شب و روز من یکی شده ، فرقی ندارد برایم ، همه چیز برایم رویا شده ، عشق تو برایم آرزو شده ، به رویا و آرزو کاری ندارم ، حقیقت این است که دوستت دارم!

 

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

 

همیشه میترسیدم تو را از دست بدهم ، همیشه میترسیدم رهایم کنی ،مرا تنها بگذاری

اما…. تو آنقدر خوبی، که به عشق و دوست داشتن وفاداری

که حتی یک لحظه نیز فکر نبودنت را نمیکنم

همین مرا خوشحال میکند ، همین مرا به عشق همیشه داشتنت امیدوارم میکند

 

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

 

در اوج آسمان به دنبال تو ، هر جا میروی باز هم یکی هست به دنبال تو

تویی که در قلب منی و منی که همیشه فدای توام

دیگر به دنبال بهترین ها نیستم ، من شیفته آن خوبی های توام

 

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

 

همیشه دلتنگی بود و انتظار ، همیشه لبخند بود و به ظاهر یک عاشق ماندگار

امروز دیگر مثل همیشه نیست ، حس و حال من مثل گذشته نیست

امروز دیگر مثل همیشه نیست ، من هم طاقتی دارم ، صبرم تمام شدنیست

 

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

 

گفتی مرا دوست داری ، اما دوست داشتنت دو روز است ، دیروز گذشت و آخرش امروز است!

 

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

 

روزهای با تو بودن گذشت و رفت ، هر چه بینمان بود تمام شد و رفت ، عشقت را به خاک سپردم و قلبت را فراموش ، اما هنوز آتش غم رفتنت در دلم نشده خاموش!

 

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

 

بیا با هم یک تصویر زیبای دیگر از عشق بکشیم ، تصویری مثل آن نقاشی دیروز

تا به یادگار بماندو این یادگاری مثل یک خاطره بماند ، تا ما نیز مثل خاطره ها باشیم ، نه خاطره ای از گذشته ، خاطره هایی شیرین از هر روز زندگی مان که همیشه  تا ابد در قلبمان به یادگار بماند!

 

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

 

تو برای من عشق نمیشوی ، تو برایم آنچه که میخواستم نمیشوی

از همان اول هم نباید به تو دل میبستم ، میدانستم روزی تمام میشوی

 

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

 

همیشه اولین و آخرین کلام شعرهایم تو بوده ای

همیشه برایم به معنای واقعی یک عشق بوده ای

گرچه گهگاهی از تو بی وفایی دیده ام اما همیشه برایم باوفا بوده ای

گرچه دلم را میشکنی و اشکم را در می آوری اما تو همیشه برایم یک دنیا بوده ای

 

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

 

نمیدانستم برایت کهنه شده ام ، هنوز مدتی نگذشته که برایت تکراری شده ام

مهم نیست ، برای همیشه تو را از یاد میبرم ،قلبم هم نخواهد، خاطرت را خاک میکنم

تو نبودی لایق من ، تو نبودی عاشق من ، میمانم با همان تنهایی و  غم

 

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

 

غنچه عشق وا شد و تو را درون آن دیدم ، شبنمی شدم و بر روی تو باریدم

تا در اعماق قلبت بنشینم و با عشق و محبتت زنده بمانم

 

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

 

همیشه اولین و آخرین کلام شعرهایم تو بوده ای ، میخواهم این شعر اولینش تو باشی و آخرین نداشته باشد

همچنان ادامه داشته باشد….

 

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

 

همیشه صدایی بود که مرا آرام میکرد، دستهایی بود که دستهای سردم را گرم میکرد

همیشه قلبی بود که مرا امیدوارم میکرد، چشمهایی بود که عاشقانه مرا نگاه میکرد

همیشه کسی بود که در کنارم قدم میزد ،احساسی بود که مرا درک میکرد

حالا من و مانده ام یک دنیای پوچ ، نه صداییست که مرا آرام کند و نه طبیبیست که مرا درمان کند

 

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

 

مثل امواج دریا آمدی و ساحل قلبم را در میان خودت گرفتی ، همدیگر را دیوانه کرده بودیم با نوازش های هم ، آن سکوت عاشقانه رابه یاد داری در لحظه بوسیدن هم؟

Description: http://iranfars.ir/upload/3/2.gif

[ دو شنبه 26 تير 1391 ] [ 14:44 ] [ رضاخطر ]

خدا جون میشه تو امشب منو تو بغل بگیری؟

بگی آروم توی گوشم دیگه وقتشه بمیری

خدا جون میگن تو خوبی مثل مادرا می مونی

اگه راست میگن ببینم عشق من کجاست میدونی؟

خداجون میشه یه کاری بکنی به خاطر من؟

من می خوام که زود بمیرم آخه سخته زنده موندن

من که تقصیری نداشتم پس چرا گذاشته رفته؟

خدا جون تو تنها هستی می دونی تنهایی سخته

زنده بودن یا مردن من واسه اون فرقی نداره

اون می خواد که من نباشم باشه اشکالی نداره

خداجون میخوام بمیرم تا بشم همیشه راحت

ولی عمر اون زیاد شه حتی واسه ی یه ساعت

خداجون میشه تو امشب منو تو بغل بگیری؟

بگی آروم توی گوشم دیگه وقتشه بمیری

[ دو شنبه 26 تير 1391 ] [ 14:34 ] [ رضاخطر ]

تو که آهسته می خوانی قنوت گریه هایت را

 

میان ربنای سبز دستانت دعایم کن

 

 

 

Description: http://www.parsiblog.com/Images/Emotions/321.gifهر کجا محرم شدی چشم خیانت بازدار
چه بسا محرم که با یک نقطه مجرم می شود

 

 

 

Description: http://www.parsiblog.com/Images/Emotions/321.gifدل به دلداران سپردن کارهر دلدار نیست

 

من به تو جان می سپارم دل که قابل دار نیست!

 

 

 

Description: http://www.parsiblog.com/Images/Emotions/321.gifدر مکتب ما رسم فراموشی نیست

 

در مسلک ما عشق هم آغوشی نیست

 

مهر تو اگر به هستی ما افتاد

 

هرگز به سرم خیال خاموشی نیست

 

 

 

Description: http://www.parsiblog.com/Images/Emotions/321.gifجز من اگرت عاشق و شیداست بگو
ور میل دلت به جانب ماست بگو
ور هیچ مرا در دل تو جاست بگو
گر هست بگو،نیست بگو،راست بگو...!

 

 

 

Description: http://www.parsiblog.com/Images/Emotions/321.gifمنم آن شعله آتش که از هر شمع برخیزم

 

تمام هستی خود را فقط به پای تو ریزم

 

درون قلب من فرمانروایی کن

 

که از موی تو برخیزد همه عطر دل انگیزم...

 

 

 

Description: http://www.parsiblog.com/Images/Emotions/321.gifمن عاشق آن دیده چشمان سیاهم
بیهوده چه گویم که پریشان نگاهم
گر مستی چشمان سیاه تو گناه است
من طالب آن مستی و خواهان گناهم...

 

 

 

Description: http://www.parsiblog.com/Images/Emotions/321.gifمگذار گذاشت در دلت گم بشود
مجذوب طلسم سیب و گندم بشود
مگذار که زندگی به این شیرینی
قربانی یک
سوء تفاهم بشود
مجنون گر ز آتش لیلی سرخ است
یا لاله اگر به هر دلیلی سرخ است
شرح دل ما حیف است که پنهان باشد
این صورت ما به ضرب سیلی سرخ است...

 

 

[ دو شنبه 26 تير 1391 ] [ 14:33 ] [ رضاخطر ]

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت: میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…

 چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:

سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)

دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم…

[ دو شنبه 26 تير 1391 ] [ 14:32 ] [ رضاخطر ]

وقتی که از دوری تو تموم میشه تحملم / دادمیزنم توی دلم خیلی دوستت دارم گلم

.

.

.

حکایت بعضی عشقها شبیه قصه نوح است(طرف ازترس طوفان میادسراغت)

بعضی شبیه قصه ابراهیم(باید همه چیزتو براش قربانی کنی)

بعضی شبیه قصه مسیح(آخرش به صلیب کشیده میشه)

اما بیشتر عشقاشبیه قصه حضرت موسی هستن

(یه کم که دورمیشی یه گوساله جاتو میگیره)

.

.

.

خدایا ; چند + چند کنم تا اونی که این اس رو میخونه بفهمه چقدر دوسش دارم!

.

.

.

درهواى عشق پاکت از همه رهاترینم حسرتى به دل ندارم تو که باشى،بهترینم…!

.

.

.

گاهی دلم میخواهد بروم یک گوشه بنشینم پشتم را بکنم به دنیا پاهایم را بغل کنم و بلند بلند بگویم:

من دیگه بازی نمیکنم!!

.

.

.

باران میبارد به حرمت کداممان نمیدانم!

من همین قدرمیدانم باران صدای پای اجابت است

خدا باهمه جبروتش دارد ناز میخرد نیاز کن.

.

.

.

جیرجیرک به خرس گفت:دوستت دارم

اما خرس گفت:الان وقت خوابمه!

خرس به خواب زمستونی رفت و نمیدونست عمر جیرجیرک فقط ۳روزه

.

.

.

چرا غم میخوری ازترس مردن؟

مگر آنها که غم خوردن نمردن ؟

.

.

.

وقتی توی لحظه هام عشق تو رو کم میارم ، به دلم هزار و یک غم میارم ، توی چشمات خودمو گم میکنم ، آسمون دلمو نم میکنم ، پر بارون میشم از دیدن تو ، پر آرزو واسه چیدن تو ، گرچه داشتنت برام خیالیه ، بی تو اما زندگی چه خالیه

.

.

.

یه روز یه جنگل بود که درخت نداشت.یه شکارچی بود که تفنگ نداشت.

یه تفنگ بود که فشنگ نداشت.بعد اون شکارچی با اون تفنگ که فشنگ نداشت

یه گوزن شکار کرد که شاخ نداشت گوزن را انداخت توی کیسه که ته نداشت

این داستان که نویسنده نداشت نویسنده هم اسم نداشت

هر چند این داستان سر و ته نداشت ولی ارزش سرکار گذاشتن رو که داشت

.

.

.

BBC

EURO NEWS

CNN

IBC

MBC

Aljazire

Alarabi

همه اعلام کردن که تو منو خیلی دوست داری!

آره؟؟؟خوب به خودم میگفتی!!!

.

.

.

اینقدر دوستت دارم بشنوی خنده ات می گیره ،

تو نگام میکنی و دلم تو چشمات می میره ، اینقدر دوستت دارم

حوصلتو سر می برم ، نکنه یه روز بگی که دیگه دوستت ندارم

دوستت دارم

.

.

.

دلتنگی خیابان شلوغی است،که تو در میانه اش ایستاده باشی.

میبینی می آیند! میبینی می روند!و تو همچنان ایستاده باشی!

.

.

.

میدونی بازی روزگار چیه؟ این که تو چشم بزاری من قایم شم بعد تو یکی دیگه رو پیدا کنی.

.

.

.

او ضمیر مفرد غایب نیست او همه دنیای من است.

.

.

.

قشنگی فاصله در این است که گاهی به یادمان می اندازد کسی هست تا دلتنگش شویم.

.

.

.

روزی اگر نبودم،

تنها آرزوی ساده ام این است;

زیرلب بگویى:

یادش بخیر

.

.

.

مهربانم، ای خوب! یاد قلبت باشد ، یک نفر هست اینجا بین آدم هایی که همه سرد و غریبند با تو ، تک و تنها به تو می اندیشد… و کمی دلش از دوری تو دلگیر است.
مهربانم، ای خوب!یاد قلبت باشد ، یک نفر هست که چشمش به رهت دوخته بر در مانده شب و روز و دعایش این است… زیر این سقف بلند، هر کجایی هستی به سلامت باشی و دلت همواره محو شادی و تبسم باشد.

.

.

.

گر چه افتاد ز زلفش گره ای در کارم

همچنان چشم گشاد از کرمش میدارم

.

.

.

بر بزن یکبار دیگر حکم کن ، اما نه بی دل!حکم دل:هر که دل دارد بیاندازد وسط ، من و تو دلهایمان را رو کنیم ، دل که روی دل بیفتد عشق حاکم میشود ، پس به حکم عشق بازی میکنیم ، این دل من ، رو بکن حالا دلت را ! دل نداری ؟ بر بزن اندیشه ات را ، حکم لازم : دل گرفتن ، دل سپردن ، هر دو لازم ، عشق لازم , عشق لازم

.

.

.

اگر یقین داشته باشیم ؛ روزی من و تو پروانه میشویم ، بگذار روزگار هرچه میخواهد پیله کند

.

.

.

دیر باریدی باران ، دیر … من مدتهاست در نبودن کسی خشکیده ام

.

.

.

حرفش را ساده گفت من لایق تو نیستم!

نمیدانم خواست لیاقتم را به من یاد آوری کند یا خیانت خودش را توجیح!

.

.

.

بغض هایت را برای خودت نگه دار گاهی سبک نشوی سنگین تری.

.

.

.

اندیشه ات را با هر که می پرورانی خوش به حالش مرا همین بس که دوستت دارم.

.

.

.

دیروز در دادگاه دلم / مغز من قاضی بود

متهم قلبم بود / جرم من عشقم بود

عشق من یاد تو بود / حق من اعدام بود !

 

[ دو شنبه 26 تير 1391 ] [ 14:23 ] [ رضاخطر ]

اگر راست است که هر کسی یک ستاره روی آسمان دارد، ستاره من باید دور، تاریک و بی‌معنی باشد

-شاید من اصلاً ستاره نداشته‌ام

.
.
.

اگر تمام دنیا را نردبان کنی،
دستت به سقف دلتنگی من نمیرسد
.
.
.
ساده میگویم
دلم یک خوب می خواهد نه یک عالیه عالی نه اینکه بهترین باشد دلم یک خوب می خواهد
.
.
.
سرراهت که میروی مراهم جمع کن بگذارپشت در…بدجورشکسته م!!
.
.
.
چه دردی بیشترازاینکه تودردم رانمیدانی/به چشمم خیره میمانی نگاهم رانمیخوانی/به من گفتی چراسنگی؟چرااینگونه دلتنگی؟من ازدردتومیمیرم نگودیگرنمیدانی؟
.
.
.
دلتنگ که باشی آدم دیگری میشوی.
خشن تر , عصبی تر , کلافه تر , تلخ تر …!!!
و جالب تر اینکه با اطراف هم کاری نداری!
همه اش را نگه میداری
و دقیقا سرهمان کسی خالی میکنی که دلتنگ اش
هستی!!!
.
.
.
تمام سهم من از عشق تو شد این جمله…….تلفن همراه مشترک مورد نظر شما خاموش میباشدthe mobile set is off
.
.
.
حســــرت ، یعنی خواستن تـــــــو که داشتن نمی شود
هیـــچوقـــــــــت…!!!
.
.
.
جلوى بعضى ازخاطره هابایدنوشت،
آهسته به یادآورده شود،
خطرریزش اشک
.
.
.
دلم کمى هوامیخواهد
امادرسرنگ،
از زندگى خسته ام
.
.
.
چگونه دراین چشم هاى زیبا
جا داده اى
این همه دروغ را؟!
.
.
.
ببین
باز هم دلم را تنگ کرده اى!
.
.
.
آدم ها عادت می کنند
به هر چیزی
حتی به خنجر هایی که از پشت می خورند!
.
.
.
گذشت اون وقتایی که آدما همدیگرو دور می زدن
الان دیگه از روی هم رد می شن !!
.
.
.
حتی کفش هم اگر تنگ باشد
زخم می کند
وای به وقتی
که دل تنگ باشد

[ دو شنبه 26 تير 1391 ] [ 14:16 ] [ رضاخطر ]


درباره وبلاگ

۩۩ رضا خطر ۩۩ به وبلاگ من خوش آمدید ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ __@@@@@@@@@@@@@@ __@@@@@@@@@@@@@@ ___________________ _________@@@@@@@ _____@@@@@@@@@@@ ___@@@@@______@@@@@ __@@@@@_________@@@@@ _@@@@@___________@@@@@ _@@@@@___________@@@@@ _@@@@@___________@@@@@ __@@@@@_________@@@@@ ___@@@@@______@@@@@ ______@@@@@@@@@@@ _________@@@@@@@ _____________________________ __@@@@@____________@@@@@ ___@@@@@__________@@@@@ ____@@@@@________@@@@@ _____@@@@@______@@@@@ ______@@@@@____@@@@@ _______@@@@@__@@@@@ ________@@@@@@@@@@ _________@@@@@@@@@ __________@@@@@@@@ ___________@@@@@@@ ____________@@@@@@ ________________________ ____@@@@@@@@@@@@@ ____@@@@@@@@@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ____@@@@@@@@@@@@@@ ____@@@@@@@@@@@@@@ _________________@@@@@ _________________@@@@@ _________________@@@@@ ____@@@@@@@@@@@@@@ ____@@@@@@@@@@@@@@ $$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ $$_____________________________$$ $$_____________________________$$ $$_________$$$$$$$$$$__________$$ $$___________$$$$$$____________$$ $$___________$$$$$$____________$$ $$___________$$$$$$____________$$ $$___________$$$$$$____________$$ $$___________$$$$$$____________$$ $$___________$$$$$$____________$$ $$___________$$$$$$____________$$ $$___________$$$$$$____________$$ $$___________$$$$$$____________$$ $$_________$$$$$$$$$$__________$$ $$_____________________________$$ $$_____________________________$$ $$______$$$$$_______$$$$$______$$ $$____$$$$$$$$$___$$$$$$$$$____$$ $$___$$$$$$$$$$$_$$$$$$$$$$$___$$ $$___$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$___$$ $$____$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$____$$ $$______$$$$$$$$$$$$$$$$$______$$ $$________$$$$$$$$$$$$$________$$ $$__________$$$$$$$$$__________$$ $$___________$$$$$$$___________$$ $$____________$$$$$____________$$ $$_____________$$$_____________$$ $$______________$______________$$ $$_____________________________$$ $$_____________________________$$ $$___$$$$$$$$$_____$$$$$$$$$___$$ $$_____$$$$$_________$$$$$_____$$ $$_____$$$$$_________$$$$$_____$$ $$_____$$$$$_________$$$$$_____$$ $$_____$$$$$_________$$$$$_____$$ $$_____$$$$$_________$$$$$_____$$ $$_____$$$$$_________$$$$$_____$$ $$_____$$$$$_________$$$$$_____$$ $$_____$$$$$$_______$$$$$$_____$$ $$______$$$$$$_____$$$$$$______$$ $$________$$$$$$$$$$$$$________$$ $$__________$$$$$$$$$__________$$ $$_____________________________$$ $$_____________________________$$ $$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ >
امکانات وب
www.9pars.ir

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 10
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 330
بازدید ماه : 3521
بازدید کل : 73731
تعداد مطالب : 1132
تعداد نظرات : 361
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


كد موسيقي براي وبلاگ